جدول جو
جدول جو

معنی پشه بندی - جستجوی لغت در جدول جو

پشه بندی
(پَ شَ / شِبَ)
منسوب به پشه بند. پارچۀ پشه بندی. یاپشه بندی، پارچۀ رقیق و تنک برای ساختن پشه بند
لغت نامه دهخدا
پشه بندی
منسوب به پشه بند: پارچه پشه بندی (پارچه ای که مخصوص درست کردن پشه بند است)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی بندی
تصویر پی بندی
عمل محکم کردن پی دیوار یا پایۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
چادری که از تور ریز یا پارچۀ بسیار نازک به شکل اتاقک می دوزند و روی زمین یا روی تختخواب برپا می کنند و درون آن می خوابند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
بستن چشم کسی، کنایه از شعبده، حقه بازی، جادوگری، افسونگری، کنایه از نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(پُ بَ)
عمل پشت بند نهادن، حالت و چگونگی پشت بند
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ / شِ بَ)
خانه ای از قماش تنک که محفوظ ماندن از نیش پشه را در آن خسبند. پشه دان. ستاره. ستار. (برهان). پشه خانه. کلّه. (منتهی الارب) (زمخشری). ناموسیه
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ بَ)
نوعی از صفیر که انگشتان بر دهان نهاده آوازی کنند. (غیاث). شیشه بند کردن. سر انگشتی در بن ابهام حلقه کردن و انگشتان دیگر را خم دادن و بر دهان گذاشتن و آوازی برآوردن برای خجل ساختن کسی را. (آنندراج). شیشکی بستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشکی و شیشه بند شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِبَ)
صف بندی. طبقه بندی. ترتیب کردن به رده. (یادداشت مؤلف) ، درجه بندی. طبقه بندی. موجودات زنده بشکل افراد جداگانه ای بر روی سطح زمین زندگانی می نمایند که تحقیق و تفحص در احوال یک یک آنها جداگانه امری غیرمقدور میباشد و از همین نظر از ازمنۀ بسیار قدیم نظردانشمندان بر آن جلب گردیده که موجوداتی را که تا حدی به یکدیگر شباهت دارند بشکل دستجات کوچک یا بزرگی جمع کرده اسم مشترکی برای آنها وضع نمایند و این عمل را رده بندی یا تاکزونومی گویند. (از جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 68)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ بَ)
عمل تنیدن کرم ابریشم پیله را، بسته بندی بادامه های ابریشم
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جلوگیری. دفع. پیشگیری، تمهید مقدمۀ مطلب. تهیه و حاضر کردن وسایل برای کاری: فلان برای مرافعۀ خود پیش بندی خوبی کرده بود، یعنی مقدماتی نیکو آماده ساخته بود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ بَ)
دستان نشانی (موسیقی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
جادوگری. فسونگری. ساحری. حقه بازی. رجوع به چشم بند شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ /رِ بَ)
شغل و عمل بره بند:
بسی سال طبل لوندی زدی
صلا از پی بره بندی زدی.
؟ (از آنندراج ذیل بره بند).
و رجوع به بره بند شود
لغت نامه دهخدا
عمل پی بندمحکم کاری پی بنا با سنگ و آهک و سیمان و غیره، عمل بستن پی
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که پشت دیوار دیگر برای نگاهداری آن بنا کنند، آب یا شربت یا غذایی که پس از دارو یا شربت یا غذای اولی خورند و نوشند، مدد معین ردیف ذخیره (سپاه)، متمم مکمل: پشت بندش را هم بیاور، (بازی ورق) ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است -6 متعاقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب و دفتر، و خوردن اندک کمی غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه بند
تصویر پشه بند
چادری که از تور ریز یا خیلی نازک مانند اطاقک میدوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت بندی
تصویر پشت بندی
عمل پشت بند نهادن، حالت و چگونگی پشت بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله بندی
تصویر پیله بندی
عمل تنیدن کرم ابریشم پیله را، بسته بندی بادامه های ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
جلوگیری پیش گیری دفع، تهیه و حاضر کردن وسایل برای کاری تمهید: فلان برای مرافعه خود پیش بندی خوبی کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده بندی
تصویر پرده بندی
دستان نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خره بندی
تصویر خره بندی
تعیین خره تعیین گردش یا مدار آب (آبیاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
افسونگری ساحری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده بندی
تصویر رده بندی
طبقه بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهر بندی
تصویر شهر بندی
زندانی بودن، در محاصره افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
((~. بَ))
افسونگری، ساحری
فرهنگ فارسی معین
((~. بَ))
وسیله ای از پارچه توری که برای جلوگیری از آزار پشه آن را با بندها یا میله هایی بر روی بستر نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رده بندی
تصویر رده بندی
((رَ دِ بَ))
طبقه بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشه مندی
تصویر پیشه مندی
مشغله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
شعبده بازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تقسیم بندی، طبقه بندی، گروه بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستن کودک به گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بندی کردن زمین کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی